«علی-هاشمی» خاطره مرغ سـحر-ای ایران
در یکی از شبها با تنی چند تن از دوستان رفته بودیم به کنسرت اسـتاد شجریان در تالار وحدت وزارت کـشور در ابـتدای ورود به سالن دیدار آن همه جمعیت و صحنهی چند هزار نفری واقعا جالب و حیرتانگیز بود.آدم دچار ناباوری و احساس غرور میشد.
هر بخش از برنامه با کف زدنها،تحسینها و استقبال باشکوه همراهی شد.همهی امـواج صوتی حکایت از غریزه حقشناسی و تأیید میکرد،گاهی جمعیت یک صدا میگفتند: “استاد دوستت داریم…”.
به خصوص پس از پایان برنامه،تقاضای«مرغ سحر،مرغ سحر»فزونی مییافت.خواننده مردمی و گروه همنوازان پس از چند لحـظه تـرک سالن به احترام کف زدنها و خواستهی مردم دوباره به صحنه بازگشتند و در میان شور و شوق مردم در جای خود قرار گرفتند.
گرچه مردم ترانهی مرغ سحر را میخواستند ولی استاد پس از اینکه آرامش برقرار شـد بـا (به تصویر صفحه مراجعه شود) لحنی صمیمی توأم با لبخندی تشکرآمیز گفت: “ترانهای براتون میخونمبا شعر مولانا ساختهی آقای فرج پوری.فکر میکنم خوشتون بیاد!”و مطلقا اشارهای به ترانهی مـرغ سـحر نکرد!
مردم سراپا گوش شدند و ترانهی نشاطانگیز را نوش جان کردند.برای مرتبهی دوم پس از اجرای آن ترانه،گروه هنرمندان برخاستند و صحنه را ترک کردند و ضمن خروج همواره با تعظیم و فروتنی بسیار سپاسگزاری خـود را نـشان مـیدادند،اما مردم دست برنمیداشتند و فـریادها بـلندتر و رسـاتر شده بود و دیگر کار از اشاره و صدای دو سه نفر و پراکندگی شعار:مرغ سحر!مرغ سحر!گذشته بود.گویی تا آن آهنگ و شعر قـدیمی خـوانده نـشود و دوستداران شجریان به آرزوی ظریف و دلنشین خود نرسند کـار ارکـستر پایان نیافته و نیز جام احساس و ذوق و عاطفهی خلق هنوز اشباع نشده است.گرچه استاد با اشارات و جملات بسیار مختصر گـفت کـه دیـر است!…. یا وقت تمام شده!اما گوش کسی بدهکار نـبود و همصدایی مردم همچنان فضا را پر کرده بود. گویی«…سالن از جای کنده میشد و بر جای مینشست…»آدم دقیقا احساس میکرد کـه هـیچ نـغمه و ترانهای جای مرغ سحر را در ذهن مردم پر نمیکند و آن نغمهی جادویی اوج غـلیان احـساس و شور است.بالاخره گروه هنری آوا برای سومین بار روی صحنه ظاهر شدند ودر جای خود قرار گرفتند.
اسـتاد بـه هـمراهان خود نگاهی از سر تمکین انداخت و چنین نشان داد که چارهای نیست حتا اگـر دیـر شـده یا وقت سالن گذشته باشد.اما باید به این خواستهی خلق جواب مثبت داد.
چـند لحـظهای بـه سکوت گذشت ناگهان گویی آوایی از آسمان فرود آمد و آن سکوت سنگین را شکست.زیرا استاد بـدون هـمکاری ارکستر چنین خواند،«مرغ سحر ناله سر کن….»
امواج خروشان شادی مردم،راسـتی فـضا را انـباشت و کف زدنها و جملههای تحسینآمیز بر عمل استاد،مهر تأیید زد،ولی ناگهان صدای جمعیت خاموش شـد.
در ایـنجا بود که ارکستر شروع به نواختن ترانهی مرغ سحر در دستگاه ماهور کرد و خـواننده نـیز هـمراه آنان شد.جالب بود که مردم گاهی برخی مصرعها را با ارکستر همراهی میکردند.راستی مـوجی از شـادی و فخر و احساس همبستگی بر سالن حکمفرما شده بود؟!
تماشاچیان صمیمانهترین احترام و سپاس خـود را هـدیه مـیکردند.پس از پایان ترانهها،گروه آوا در حالی صحنه را ترک میکردند ک هنوز صدای تحسینها،کف زدنها و شعار«اسـتاد دوسـتت داریـم»به گوش میرسید.به دوستان گفتم: «راستی که تختی آواز ایران است….» روانـش شـاد،فریدون مشیری که میگفت:«خسرو آواز….»
حقیقتی است که این قبیل عنوانها برازنده و شایستهی مردی است کـه هـمهی عمر در رشتهی هنری خود با همهی استادی،همواره حالت دانشجویی را داشته کـه بـرای کسب معارف و گوشهها و نکتههای موسیقی ایران سـراپا اسـتعداد اسـت و در کمال احترام نزد پیشکسوتان و پژوهشگران هنری مـینشیند و مـیآموزد و هرگز واژه استثنایی بودن از او شنیده نشده، حال آنکه واقعا استثناء است.ناگفته نماند کـه هـمآوازی همایون در عین نواختن ضرب یـکی از شـاهکارهای تحسینبرانگیز ایـن کـنسرت بـود. همایون خود نسل چهارم از خانواده آواز خـراسان اسـت.او در هنگام اجرای ضرب یا آواز با ضرب به دقت کامل به دهان پدر نـگاه مـیکرد و سراپا دقیق و حساس بود که کـاملا همآهنگ باشد.اما گـویی صـدایش را نمیخواهد از پدر بالاتر به گوش مـردم بـرساند.حرمت پدر را نگاه میدارد و رفتارش رنگ و روی تربیت سنتی دارد و این خود بر مزیت کار گـروه هـنری آوا میافزود.
زنده شدن خاطرات
گـرچه تـرانه مـرغ سحر را حدود سـی سـال قبل با صدای خـوب نـادر گلچین شنیده بودم،اما در انتهای کار چند خاطره از ذهنم گذشت که گفتم خوب اسـت آنـها را به این مناسبت روی کاغذ بـیاورم.یـکی آنکه تـابستان ۱۳۷۰ در خـانهی یـکی از دوستان عزیز در کلاردشت مـیهمان بودیم روزی که همه جمع بودند من تقاضای اجرای ترانهی مرغ سحر را مطرح کردم زنده یـاد فـریدون مشیری نازنین با آن خط زیبا و خـوش،نـام تـمام مـیهمانان و مـاجرای آن صحنه را نوشت.
مـن آن دو صـفحه دستنوشتهی فریدون را ۱۶ سال است که مثل برگ زرین نگه داشتهام ولی اینک دلم میخواهد که عده بیشتری بـخوانند و لذت بـبرند.راسـتی تا آن روز نمیدانستم که این ترانه در دو بند سـروده شـده و حـالا هـربار کـه بـه مفاهیم و مصرعهای آن دو بند دقیق میشوم میبینم که به راستی ملک الشعرای بهار چقدر زیبا و مردمی و توانا سروده و مرتضا خان نی داود نیز چقدر زیبا آهنگ آن را ساخته است.آقـای سایه شاعر عزیز میگفت اولین بار این ترانه را خانم ملوک ضرابی خوانده ولی بعدها دیگران نیز اجرا کردهاند.دستنوشتهی فریدون مشیری که در پایان همین مطلب«اسکن»شده از نظرتان میگذرد.
دو روز پس از آن دیدار خـاطرهبرانگیز بـه اتفاق استاد شجریان به تهران برمیگشتیم.در حوالی محمودآباد ضمن صحبتهای خوب و تماشای فضای سبز و زیبا،درختان و کوههای خرم و سواحل آرام دریا رفته رفته به یاد پریروز فرو رفتم و چند سـطری از تـرانهی مرغ سحر را زمزمه کردم.
شجریان با شنیدن آنها بیمقدمه گفت:«…حق این شعر و آهنگ ادا نشده…من یکروز آن را میخوانم…»
روی اعتقادی که به استادی و حـقانیت او دارم تـأکید کردم که در انجام آن فکر تـأخیر نـورزد زیرا حیف است.خوشبختانه او پس از چندی به این وعده نیک با قدرت کامل عمل کرد و بارها در ایران و خارج از ایران آن ترانه را به اجرا درآورد.به درستی و در کـمال حـقشناسی،مردم هم در شور و وجـد شـنیدند و آموختند و لذت بردند و تحسین کردند و درود فرستادند و دعا کردند.
بارها با خود گفتهام درست است که هریک از خوانندگان این ترانه،همگی در سطح و حد خود چهرهای ماندگار و فروزنده بودهاند و هرچند که آهنگ آن نـیز بـسیار زیبا و دلنشین است،اما نکته اصلی در لابلای ابیات و بندهای شعر آن است، چون شعر اگر حالت تعریفی این و آن و ذکر نام اشخاص را نداشته باشد از حالت خصوصی درمیآید و مضامین ملی،فراگیر،زیبا و ادیـبانهی آن بـلندگوی فریادهای فـرو خفتهی خلق میشود و به هر جا بال میگستراند.
بهترین دلیل آن است که حدود ۸۰ سال از سرایش و آفرینش این شـعر و آهنگ گذشته است اما شنیدن دوباره آن احساس ذوق و نشاط تازهتری را در انسان بـیدار مـیکند و بـه نظر میرسد که همواره کلام نو و تازه است.و اینک سالها است که خواننده و آهنگساز و شاعر آن ترانهی هـمیشه زیـبا به دیار دیگر قدم نهادهاند اما اثرشان زنده و پابرجا و در میان مردم جاری اسـت.
خـاطره دیـگر در کلاس سوم ابتدایی دبستان هدایت بازارچهی قوام الدوله هر روز صبح آهنگی را میخواندیم و با صف به کـلاسها میرفتیم.نام آن سرود ای ایران بود.
روانش شاد که به همت او،یعنی استاد عـلی نقی خان وزیری پس از بـازگشت از آلمـان در بسیاری از مدارس ایران معلم سرود و موسیقی فعالیت میکرد و فرزندان از ابتدا با آهنگ و موسیقی اصیل و شعر خوب آشنا میشدند.ظاهرا در وزارت فرهنگ هم اداره کل سرود و موسیقی دایر بود. همه میدانیم که آهنگ را زنـده یاد استاد روح اله خالقی ساخته،شعر آن را شادروان استاد دکتر حسین گل گلاب سروده و استاد همیشه زنده غلام حسین بنان حدود ۶۰ سال قبل برای اولین بار آن را خوانده بود.
نکته مهم آنکه مـعمولا گـفته شده که دشتی، دستگاه آواز یا گوشهای است که برای بیان سوز و گداز و آه و ناله سیار مناسب است،اما جالب توجه آن است که استاد خالقی این سرود سرفراز محکم و برانگیزاننده و مـلی را در مـایهی دشتی ساخته!! یعنی اگر آهنگساز در کار خود خبره و استاد باشد میتواند در هر مایه و دستگاهی آهنگی بیافریند که خبری از حزن و شکست و آه و ناله در آن نباشد.
نکته دیگر آنکه اگر شعر تـرانه یـا قصیده یا غزل یا رباعی یا هر نوع دیگر آن فی حد ذاته از استقلال ملی،عاطفه خلق،شور وطندوستی،حیثیت جامعه، تاریخ،روح اعتراض به ظلم،مردانگی،شهامت، عشق و غیره سـخن بـگوید مـسلما پابرجا میماند و مردم آن را فراموش نـمیکنند و هـمواره اصـل شعر یا مفهوم و مضمون آن را به دل میسپارند و در هر فرصتی با خواننده همراه و هم آواز میشوند.
انسان از شنیدن ترانهها و سرودهایی مثل مرغ سحر،ای ایـران و…احـساس غـرور و زندگی میکند،زنده میشود،از تنهایی و سکوت و ترس بـیرون مـیآید و گویی این آواهای زیبا و خاطره انگیز از ذهنش عبور میکنند و هوای خوب،امید، شادی،پیروزی،فضای باز،غرور،افتخار مـلی، آزادگـی،وسـعت اندیشه و احساس،انسانیت،ملیت و…..بالاخره باز میگوید خدایشان بیامرزاد کـه چنینها سرودند و آفریدند.مرغ سحر ناله سر کن….. ای خدا،ای فلک،ای طبیعت! شام تاریک ما را سحر کن! تـا گـردش زمـین بدور آسمان بپا است نور ایزدی همیشه رهنمای ما است بـه یـادگار بماند:
در سفر کلاردشت که توفیق دیدار سیما بینا،محمد رضا شجریان،علی هاشمی،جلیل اخوان،پرویـز اخـوان بـا خانواده گرامیشان(غزاله،سیمین،آفاق و قدرت)و اقبال اخوان،مینو هاشمی و سوسن مـهربانی،دسـت داد بـه خواهش آقای علی هاشمی خانم سیما بینا این ترانه را خواندند و در همان حال فریدون مـشیری نـوشت.
“مـرغ سحر”
آهنگ:مرتضی نی داود
شعر:ملک الشعرای بهار
بـند دوم